مهسامهسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

مهسا و حسین شیرینی زندگی ما

سفربه شمال 93

صبح نهم شهریور به همراه عمه سمیه و عمه سمیرا راهی استان مازندران شدیم و جاده فیروزکوه را در پیش گرفتیم. در راه رفت به گرمای شدیدی برخورد کردیم و باسرعت هرچه تمامتر خودمان را به ساحل فرح آباد (خزر آباد) رساندیم هوا شرجی بود ولی دو روز اول خنکای خوبی  داشت و روزهای بعد گرمتر شد. تا رسیدیم مهسا و عمه سمیه آماده شدند و به دریا رفتند. ترس مهسا از آب کاملا رفع شده بود و بی محابا به آب میزد. از آب بازی در دریا واقعا لذت برد بخصوص که باباجون و عمه سمیه هم همراهیش میکردند و من از قهقهه خنده هاش و لذتی که میبرد، لذت میبردم. همچنان به بازی با ماسه های کنار ساحل علاقه زیادی داشتی و عمدتا کوهی از ماسه درست میکردی. روز اول که هنگام بازگشت از س...
13 شهريور 1393

شهرکتاب

در یکی از همین روزهای گرم اواخر مرداد تصمیم گرفتم بعد از مدتها بچه ها رو به تنهایی بیرون ببرم. قصد داشتم مهسا  رو به محل مورد علاقه اش شهر کتاب مرکزی ببرم. پیشنهاد دادم که مهسا پیاده بیاید و داداش حسین را در  کالسکه بگذارم. قبول نمیکرد و البته پیشنهاد جالبی هم داشت: مهسا را در کالسکه بگذارم و با یک دست کالسکه رو ببرم و با دست دیگر دادش حسین رو بغل کنم . در نهایت تصمیم گرفتم هر دو را در کالسکه به این باریکی قرار بدم و مهسا هم که طفلی یه وری نشسته بود وانمود میکرد که راضی هست. در شهر کتاب حسابی گشت زنی کرد و لوازم مورد علاقه اش رو خریدیم: یک جعبه مدادشمعی 36 تایی، یک جعبه مدادرنگی و یک جعبه ماژیک جادویی که با هر ماِژیکی ک...
6 شهريور 1393

6 ماهگی حسین جونم

حسین جان تغییرات محسوسی داشتی. وقتی بغلم باشی و هر چیزی رو که به دست بگیرم تلاش میکنی تا از دستم بگیری. یک هفته ای هست که شصتت رو میخوری و گاهی اینقدر این کار طول میکشه که میترسم نتونم ترکت بدهم. الان دیگه راحت پاهات رو با دستت میگیری. از 5 ماهگی به بعد تلاش زیادی برای نشستن میکنی. بخصوص وقتی که شیر میخوری و بعد میخوابونمت و بادگلو هم داری به زحمت سرت رو بالا میاری. با پشتیهای کمکی هم مینشینی و گاهی در همون حالت هم دادهای قشنگی میکشی البته میدونم که با این دادها داری با اشتیاق حرف میزنی . هنوز هم بادگلو در خواب اذیتت میکنه و اگر هوشیارتر باشی بیدار میشی و من رو خبر میکنی اگر هم به خواب عمیقی رفته باشی سریع به پهلو میگردی و جمع و جور ...
16 مرداد 1393

سفری یکروزه به ورسک

9 تیر ماه که همزمان با تعطیلات عید فطر بود به همراه مامان بزرگ، باباحاجی، عمه سمیه ، عمه سمیرا ، خاله جون  و خاله نفیسه عزم سفری یکروزه به پل ورسک کردیم. پل ورسک در فاصله 20 یا 30 کیلومتری بعد از فیروزکوه قرار دارد.آب و هوای فوق العاده خنک در حالیکه در تهران هوایی گرم در حدود 38 تا 40 درجه رو تجربه میکردیم. هوا اصلا شرجی نبود . مابین دو کوهی که پل ورسک آنها رو بهم وصل میکرد رودخانه ای باریک میگذشت که در این فصل سال  عمق کمی داشت و ما این رود را در پیش گرفتیم و در کنار آن در فاصله ای دورتر از پل مستقر شدیم. در زمانی که آنجا بودیم دو بار هم قطار عبور کرد و برای ما خیلی جذاب بود. بعد از صرف ناهار حدود 40 دقیقه د...
16 مرداد 1393

3 سال و 10 ماهگی مهسا جونم

مهسا جونم شیرین زبونیت قند تو دل ما آب میکنه. گاهی اوقات یک کاری انجام میدی که ناراحت میشم با همون زبان مینیاتوریت میگی: مامان جون ببخشید دیگه از این کارا نمی کنم. منو قبول کن  و من در مقابل این جمله ات دیگه نمیتونم مقاومت کنم ای بلا!  بعضی کلمات رو کمی اشتباه تلفظ میکنی منم عمدا درستش رو بهت تاکید نمیکنم آخه این تلفظهات رو خیلی دوست دارم مثلا وقتی در ماشین هستیم میگی : منم میخوام بیام "عبق" بشینم یا به خرگوش میگی "خربوش" به لباس اورال میگی "اولارم رو میخوام بپوشم" به واسطه بازگشت عمو جمال از سفر مقدس مکه و مدینه فرصتی پیش اومد تا دوباره به اراک بریم. عکسهایی که اراک گرفتیم ...
16 مرداد 1393

5 ماهگی حسین جونم

به دلیل اینکه در دوره قبل حسین کمی افت رشد پیدا کرده بود قرار شد علیرغم اینکه هنوز کامل کولیک رفع نشده ولی همه نوع مواد غذایی را مصرف کنم تا شیرم مغذی تر شود. خوشبختانه این روش موثر افتاد و علیرغم گریه های زیاد ناشی از دل درد و همینطور بالا آوردن های مکرر بعد از هر بار شیردهی، نمودار رشدت به حالت قبل برگردد و راضی کننده بود .  باد گلو هنوز اذیتت میکنه و گاهی اوقات به خاطر همین مساله از خواب ناز میپری و دوباره سیکل شیر دادن و خوابیدن شروع میشه . به همین خاطر خیلی کم پیش میاد خواب عمیقی فرو بری و من هم فرصت کمی پیدا میکنم تا مفصلتر بنویسم. مهسا جونم خیلی خوب میتونه بخندونت.قهقهه های قشنگت خستگی رو از تنم بیرون میکنه نا...
16 مرداد 1393

4 ماهگی حسین و سفر به مشهد

13 خرداد به مشهد رفتیم و حسینم 4 ماهگیت رو در کنار حرم امام رضا جشن گرفتیم و در آن زمین نورانی خدا را به واسطه داشتن چنین فرشته هایی شکر کردیم.  حسین در چهار ماهگی دیگه میتونه تا روی پهلو بیاد و گاهی هم غلت میزنه ولی نمیتونه زیاد بمونه و  سریع داد گریه سر میده سفر بسیار دلچسبی بود به همه ما بسیار خوش گذشت. گرچه کنترل دوتا بچه کوچک کمی سخت بود ولی دلنشین هم بود. بخصوص وقتی 4 تایی در صحن اصلی حرم مینشستیم و بارگاه رو نظاره میکردیم و در دل با او حرف میزدیم. داخل حرم طبق معمول اجازه دوربین بردن نداشتیم اما تبلت مجاز بود و عکسهای زیادی داخل حرم گرفتیم.  ابتدای سفر در ماشین توقف در پارک زیبایی در شاهرود: ...
1 مرداد 1393

2 ماهگی حسین

2ماهگی: از دوماهگی به بعد هنگام شیر خوردن چشمایت رو به چشمان من میدوختی. گویا منتظر بودی تا باهات حرف بزنم. راستش رو بگم بعد از مهسا هر مادر و فرزندی رو در این حالت میدیدم دلم خیلی برای این حالت تنگ میشد.  خیلی دوست داری کسی باهات حرف بزنه و تو هم با صداهای قا قا آآ گاهی م م خیلی خوب جواب میدی عزیز دلم. گاهی برای ادای یک حرف کلی دست و پا میزنی و مثلا یه اَ طولانی میکشی و بعد یه نفس راحتی هم به دنبالش وای که چقدر شیرینی وزن:    5/6 کیلوگرم                        قد:     61 سانت                ...
30 خرداد 1393