مهسامهسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

مهسا و حسین شیرینی زندگی ما

یکسالگی مهسا جونم

و چه اندازه شیرین است روز میلاد تو روزی که تو آغاز شدی  تولدت مبارک شیرینی زندگیم یک ساله که با همیم یکساله که هر روز شاهد رشد و بالندگیت هستم هر روز میبینم که کارای جدید انجام میدی  و منو بابایی رو غرق لذت میکنی و دقیقه به دقیقه خدا رو شکر میکنیم. گرچه بعضی موقعها واقعا خسته بودم ولی خوب راهشو بلد بودی با یه لبخند کوچیک به خصوص الان که دندونای ریز و قشنگت هم ظاهر میشن تمام خستگی ها رو بیرون میکنی از تنم. قشنگم قرار شده تولدت رو کمی دیرتر بگیریم تا بابایی پایان نامه اش رو دفاع کنه ولی یه جشن کوچولویی شب تولدت گرفتیم. اینجا هم اولین بار رسما کفش پوشیدی تا ببریمت بیرون قدم بزنی ولی تو همون ...
29 فروردين 1391

اولین قدمهای کوچک ولی استوار

عسلم!ششم مرداد (10 ماه و نیم) سه چهار قدم برای اولین بار برداشتی و بعد افتادی زمین. از ذوق کلی جیغ و داد کردیم. حالا دیگه یاد گرفتی میری به صندلی میز غذاخوری بلند میشی. کمی اونجا آواز میخونی وبا چهار، پنج یا شش قدم خودتو تا وسطای هال میرسونی و بعد گویا که منتظر تشویق باشی منو نگاه میکنی و منم طبق معمول تشویقت میکنم و دست میزنم و خودت هم منو همراهی میکنی. وقتی خودت خوابت میاد یا شیر میخوای میری روی رختخوابت و و روی شکم می افتی روی تشک و با کف دست میکوبی روی بالش و به زبون خودت میگی "می می، لا لا" . قربون چشمات برم.   مهسا و دختر خاله مهدیس      مهسا در باغ خاله مشغول خوردن انگور یاقوتی   ...
19 دی 1390

دل بردن از بابا

مهسا جونم سلام، بابایی اول عید غدیر خم را خدمت شما تبریک عرض می کنم، سپس از بابت این که دیروز به طور کامل و چند بار پیوسته کلمه "بابا"  را با زبان شیرین خودت گفتی تشکر می کنم و خدا را از این بابت شاکرم که در کنار نعمت های فراوانی که به شما و ما داده توا نایی سخن گفتن را نیز به شما آموخته است.
24 آبان 1390
1