مهسامهسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

مهسا و حسین شیرینی زندگی ما

دندان دوم+ قدم زنی های طولانی تر

خدایا هزار هزاران بار شکر از این عزیز دلی که به ما دادی . نمیدونی بعضی موقعها اینقدر فشارت میدم یا به قول خاله منصوره حسابی ورزت میدم که یکدفعه یه جیغی میزنی و معترض میشی . قشنگم دیگه نصف خونه را راحت با قدمهای خودت طی میکنی تا جایی که خودت رو به یه صندلی، بوفه یا یخچال برسونی و در این حین برای حفظ تعادلت دستاتو کامل باز میکنی و خودت هم از خوشحالی این تجربه جدید جیغ میزنی و راه میری. بعدش هم وقتی میخوری زمین یا به جایی خودتو میرسونی ما رو نگاه میکنی تا تشویقت کنیم. البته این دو روزه خودت هم میتونی بدون کمک صندلی از روی زمین بلند بشی و راه بری و اینها همه در دو سه روزه مونده به ١١ ماهگیت داره رخ میده . راستی دیروز با کمک خا...
19 دی 1390

یازده ماهگی مهسا جونم

هر چقدر بزرگتر میشی و خوشحال از کارهای شیرین و جدیدت هستم دلم برای روزهایی هم که سپری شده  تنگ میشه. زمانی که به زحمت می نشستی یا چهار دست و پا میرفتی. الان دیگه کل خونه رو از پا در میاری. قدم زنان همه جا سرک میکشی. اینقدر ذوق راه رفتن داری که حتی وقتی شب میشه و وقت خواب باز هم در تاریکی به همه اتاقها و آشپزخونه سر میزنی. الان دیگه هر چی بخوای با انگشت اشاره به نشونش میدی، بای بای میکنی، عاشق دَدَ رفتنی و وقتی از در خونه بیرون میبریمت شروع میکنی به آواز. غذا خیلی بهتر میخوری. به خصوص وقتی که پشت صندلیت نشسته باشی. عاشق برنامه کودکی. با هر آهنگی کلی خودت رو تکون تکون میدی. هرکس بهت میگه چشم من کو؟ با انگشت اشاره چشم طرف رو ...
19 دی 1390

13 ماهگی عزیز دلم

خوشگلم سلام. 13 ماهه که وجودت زندگی ما رو کلی گرم کرده. قوه تقلیدت فوق العاده بالا رفته. کنترل تلویزیون رو دستت میگیری و سعی میکنی کانال رو عوض کنی. سرت رو روی مهر میگذاری و به روش خودت سجده میکنی. عروسکت رو روی پاهات میگذاری و چون نمیتونی تکون بدی سعی میکنی با تکون دادن انگشتای پاهات عروسکت رو لالا کنی. نفسم خیلی دوست داشتم که تولد یکسالگیت رو خونمون بگیرم ولی خوب، رفتیم اراک و خونه مامان بزرگ (مامان فروغ)  با یک هفته تاخیر یعنی پنجشنبه 31 شهریور تولد گرفتیم و اونجا هم کلی بهمون خوش گذشت. تا یه آهنگ میشنیدی کلی نانای میکردی.       ...
19 دی 1390

عکس

هفته اول مهر ماه 1390- اراک: مهسا در نی نی لای لای مهدیس محمد حسین(پسر دایی) یه توپ کوچیک توی بلوز مهسا جا داده: قدم زنی در حیاط خونه مامان بزرگ: هفته سوم مهرماه تلاش برای تل زدن مهسا داره در سبزی پاک کردن به مامانش کمک میکنه دو تا دندونای مهسا در پایان سیزده ماه و یک هفته       ...
19 دی 1390

دل بردن از بابا

مهسا جونم سلام، بابایی اول عید غدیر خم را خدمت شما تبریک عرض می کنم، سپس از بابت این که دیروز به طور کامل و چند بار پیوسته کلمه "بابا"  را با زبان شیرین خودت گفتی تشکر می کنم و خدا را از این بابت شاکرم که در کنار نعمت های فراوانی که به شما و ما داده توا نایی سخن گفتن را نیز به شما آموخته است.
24 آبان 1390