مهسامهسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

مهسا و حسین شیرینی زندگی ما

تولد داداش حسین

سلام گلهای قشنگ من. این زمستانی که گذشت من در حسرت یه روز برفی در تهران بودم. حسین جون چقدر برایم رویایی بود که وقتی پا به این دنیا گذاشتی دونه های قشنگ برف هم هوایی ناب رو به تهران هدیه کردند. در یک روز برفی به دنیا اومدی اونم چه برفی. 14 بهمن 92 خداوند دوباره یه فرشته آسمونی بهمون هدیه داد و زندگیمون صد چندان زیباتر شد. البته به غیر از وقتهایی که با گریه های نیمه شب  کولیکی دیگه رمقی برام نمیمونه روزی که از بیمارستان به خونه اومدیم در واقع 2 روزگی دو تا گل زیبای من: بعد از حمام 10 روزگی: مهسا جونم هم در این مدت از حضور مهمونا خیلی لذت میبرد وقتی که رفت و آمدهامون تموم شده بود روزها مدام میپرسید چرا مهمونا نمی...
19 فروردين 1393

سفر به شمال

امسال هم به لطف همت دايي مهدي 26 تا 30 شهريور راهي سفر شمال شديم. اولين روز راهي ماسوله شديم. خودم هم اولين بار بود كه به آنجا ميرفتم. محشر بود چه مسير زيبايي چه منطقه زيبايي فوق العاده بود و ما كلي حيفمان شد كه چرا زودتر به اين منطقه نيامديم و اين دفعه هم چقدر كم آنجا بوديم. در آنجا هم هرسه لباس محلي پوشيديم و عكس انداختيم شما نميخواستي اين لباس رو  در بياري و  اصرار داشتي كه با همانها ادامه مسير بدي من خودم يكي دوتا عكس ازت گرفتم تا راضي شدي. براي سورتمه سواري به تالش رفتيم. پارك جنگلي در آنجا بود كه تعدادي گوزن اهلي شده به واسطه چيپس و پفك در آنجا بودند. بچه هاي كمتر از 5 سال اجازه سورتمه سواري نداشتند. اما ما طور دي...
28 آبان 1392

دومين جشن تولد 3 سالگي

شاهدخت زيبايم گرچه كمي دير نوشتم ولي باز دلم نيامد كه اين لحظه ها را برايت ثبت نكنم. شب 23 شهريور در يك جمع خودماني دومين تولدت را گرفتيم تا حسابي از تولد بازي سير بشي.  بادكنك، كيك، شمع، فوت كردن شمع و كيك تولد و كادوهاي رنگارنگ همه و همه دست به دست هم دادند تا تو شبي خوش را بگذراني. گرچه كمي حالم مساعد نبود ولي باز سعي كردم كمي رنگين كمون رو به خونه بيارم. اين لباست رو سال اول تولدت حاضر كردم ولي عشق اين روزهاي تو شده. من هم تو رو در اين لباس بسيار دوست ميدارم عزيز دلم. ...
28 آبان 1392

جشن تولد 3 سالگی دسته جمعی

امسال هفتم شهریور با بچه های متولد مرداد و شهریور 89   در خانه کودک تماشا یه تولد دسته جمعی گرفتیم. تم تولد هم رنگین کمونی بود. بی نهایت بهت خوش گذشت  و از خوشحالی شما ما هم خیلی لذت بردیم. قبل از اینکه اونجا بریم و شما کلاً تل رو برداری و  موهات رو به هم بریزی یه عکس ازت گرفتم اونجا هم که رسیدیم از ذوق اینکه با کدوم وسیله  بازی، بازی کنی مدام اینطرف و اونطرف میدویدی.   وبعد پذیرایی از خودتون. اونجا هم شما در طول 3 ساعت فقط اسمارتیز خوردی. و اینهم آوا خانم که خیلی بهش ابراز محبت داشتی ریسه تولدتون شامل عکس همه بچه ها بود و عکس شما هم سومی از راست: و بعد قطار بازی شما گله...
17 شهريور 1392

نمایشگاه کتاب 92

مهسا جونم الان که کمی فراغت پیدا کردم میخوام از نمایشگاهی که با هم رفتیم عکس بذارم. خاطره اش خیلی توی ذهنت مونده و خیلی خوشحالم وقتی میخوای از اونجا تعریف کنی میگی " رفته بودیم دانشگاه کتاب...".البته ما تا از در ورودی به غرفه بچه ها رسیدیم کلی شما خسته شدی. کمی نگذشته بود که از خستگی وسط سالن نشستی و مردمی که از کنارت رد میشدند تا بادکنک را به دستت میدادند پرت میکردی وسط سالن. کمی که خستگی ات بیرون رفت به غرفه افق رفتیم اونجا تا شد کتاب جمع کردی بعدش هم که غرفه کانون و نقاشی و ویدئوهای هاجر عروسی داره .... ...
2 تير 1392

2 سال و 2 ماه

روز عید غدیر با دخترعمه زهرا برای برنامه "عمود قناد" به "انتهای خیابان الوند" (آدرسی که در کودکی خیلی به گوشمان میخورد) رفتیم. در ابتدا اجازه نمیدادند چون میگفتند زیر 3 سال هستی اما در نهایت با همراهی زهرا جون اجازه دادند. در تمام برنامه نگران بودم که گریه کنی و مثل خیلی بچه های دیگه بیارنت بیرون. ولی خوشبختانه تا آخر برنامه نشستی و وقتی برنامه تموم شد و داشتی سالن رو ترک میکردی دوان دوان می آمدی و میگفتی مامان جون دست زدما! دست زدما! عکسی هم با عوامل برنامه عمو قناد   ...
24 آبان 1391

23 ماهگی مهسا جونم

خشمگین  اما جذاب و دوست داشتنی. خیلی این عکس رو دوست دارم. همکار باباجون در افطاری که شرکت بابا داده بودند زحمت کشید و این عکس رو گرفت. گل من پیش گلدونهای خونه مهسا جونم در این ماه (5 تا 9 شهریور) اولین مسافرت شمال رو تجربه کردی. جنگل گیسون کمی بعد از شهر پره سر با ترفندهای باباجون کمی تنها در آب میموندی: با بچه گربه های اونجا دوست شده بودی و اونها رو لمس هم میکردی آبشار ویسادار در پره سر     ...
17 شهريور 1391